گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل بیست و پنجم
IV – جنگ سوم شبه جزیره: 1808-1812


ژوزف بوناپارت پادشاه اسپانیا گرفتاریهای متعددی داشت. وی می کوشید تا محبوبیتی بیش از آنچه از لحاظ عده ای قلیل از لیبرالها داشت به دست آورد. این عده خواهان ضبط و مصادرة دارایی کلیسای متمول بودند، ولی ژوزف که به خدانشناسی شهرت داشت می دانست که هر حرکتی علیه روحانیان موجب تشدید مقاومت مردم در برابر حکومت خارجی خواهد شد. آن عده از سربازان اسپانیایی که از ناپلئون شکست خورده بودند به صورت واحدهایی پراکنده و بی انضباط ولی پرشور و هیجان درآمده بودند. جنگ پارتیزانی کشاورزان علیه غاصبان، همه ساله بین موقع بذرافشانی و هنگام درو، ادامه می یافت. قوای فرانسه در اسپانیا مجبور شد که به قسمتهای مختلف تحت فرمان سرداران حسود تقسیم شود و در نبردهای پرهرج و مرجی شرکت جوید که مانع از کوششهای ناپلئون در جهت هماهنگ کردن آنها از پاریس می شد. کارل مارکس گفته بود که ناپلئون فهمید که «اگر دولت اسپانیا مرده باشد، جامعة اسپانیا هنوز پر از حیات، و هر قسمت آن سرشار از قدرت مقاومت است. ... مرکز مقاومت اسپانیا در هیچ جا و در همه جا بود.» پس از اضمحلال یک ارتش عمدة فرانسه در بایلن، قسمت عمدة اشراف اسپانیا به انقلابیون پیوستند و مخالفت مردم را با خود به طرف مهاجمان معطوف داشتند. کمک فعالانة روحانیان به شورش موجب شد که نهضت از عقاید آزادیخواهانه منحرف شود؛ و عجیبتر آنکه پیروزی جنگ آزادیبخش باعث تقویت کلیسا و دستگاه تفتیش افکار شد. بعضی عناصر آزادیخواه در حکومتهای ایالتی باقی ماندند. این حکومتها نمایندگانی به کورتس در کادیث اعزام داشتند؛ کورتس مشغول تهیة قانون اساسی جدیدی بود. شبه جزیرة ایبری در تب شورش و امید و تقوا می سوخت، در حالی که ژوزف آرزوی تصرف ناپل را داشت؛ ناپلئون با اتریش می جنگید، و ولزلی – ولینگتن – که مردی کاملاً مترقی بود خود را آماده می کرد که بار دیگر از انگلیس بیاید و به احیای اسپانیایی که گویی هنوز در قرون وسطی به سر می برد، کمک کند.
سرجان مور، پیش از آنکه در لاکورونیا وفات یابد (16 ژانویة 1809) به دولت بریتانیا توصیه کرده بود که برای نظارت بر پرتغال اقدام دیگری به عمل نیاورد. وی می گفت که

فرانسویان دیر یا زود پرتغال را خراجگزار فرانسه خواهند ساخت؛ و انگلیس چگونه می تواند وسایل نقلیه، و به تعداد کافی نفرات برای مقابله با 100,000 سرباز کار آزمودة فرانسوی در اسپانیا تهیه کند؟ اما سر آرثر ولزلی که در ایرلند قرار و آرام نداشت به وزیر جنگ گفت اگر بتنهایی فرماندهی بیست تا سی هزار سرباز بریتانیایی و قوای بومی را به عهده داشته باشد، تعهد خواهد کرد که پرتغال را از تجاوز هر ارتش فرانسوی که بیش از 100,000 نفر نباشد حفظ کند. دولت بریتانیا حرف او را پذیرفت، و ولزلی در 22 آوریل 1809 با 25,000 تبعة بریتانیا وارد لیسبون شد. وی بعدها این عده را چنین توصیف کرد: «اراذل ناس، مشتی بیشرف، جمعی که فقط برای میگساری نامنویسی می کنند، و فقط با شلاق رام می شوند»؛ ولی هنگامی که در برابر این انتخاب قرار می گرفتند که باید بکشند یا کشته شوند، با حرارت می جنگیدند.
مارشال سولت، که انتظار ورود آنها را داشت، 23,000 سرباز فرانسوی را از طریق ساحل به پورتو فرستاد. این عده بدون شک افراد بیچاره ای بودند که با میخانه ها بیشتر آشنایی داشتند تا با تالارهای پذیرایی. در این ضمن، از طرف غرب یک سپاه دیگر فرانسوی به رهبری مارشال کلودویکتور در طول رودخانة تاگوس پیش می آمد. ولزلی، که جنگهای ناپلئون را بدقت بررسی کرده بود، تصمیم گرفت که، قبل از آنکه آن دو مارشال قوای خود را متحد کنند و به لیسبون که در دست انگلیسیها بود حمله برند، به قوای سولت بتازد. آنگاه به 25,000 سرباز خود در حدود 15,000 سرباز پرتغالی را که تحت فرمان ویلیام کار برسفرد (وایکاونت برسفرد بعدی) قرار داشتند بیفزود، و آنها را به نقطه ای در کنار رودخانة دورو در مقابل پورتو رهبری کرد. در 12 مه 1809 از آن رودخانه گذشت و از پشت به قوای سولت که انتظار چنین حرکتی را نداشت حمله برد، و فرانسویان را منهزم و مجبور به عقبنشینی کرد؛ فرانسویان 6,000 سرباز و جملگی توپخانة خود را از دست دادند. ولزلی به تعقیب آنها نپرداخت، زیرا مجبور بود برای متوقف ساختن ویکتور به جنوب بشتابد، ولی ویکتور که از شکست سولت آگاه شده بود، به تالاورا بازگشت، و در آنجا کمکهایی از ژوزف دریافت داشت تا تعداد سربازانش به 46,000 نفر رسید. در مقابل این عده، ولزلی 23,000 بریتانیایی و 36,000 اسپانیایی تحت فرمان داشت. دو گروه متخاصم در تالاورا در 28 ژوئیه 1809 با یکدیگر مواجه شدند؛ ولی سربازان اسپانیایی که از جنگ خسته شده بودند از معرکه گریختند. با وجود این، ولزلی حملات مکرر فرانسویان را دفع کرد تا آنکه ویکتور با کشته شدن 7,000 سرباز و از دست دادن هفده توپ عقبنشینی کرد. بریتانیاییها 5,000 کشته دادند، ولی از معرکه نگریختند. دولت بریتانیا رهبری دلیرانة ولزلی را تصدیق کرد و او را ملقب به وایکاونت ولینگتن ساخت.
با وجود این، در وزارت جنگ انگلستان از او حمایت و طرفداری چندانی نمی شد. پیروزی ناپلئون در واگرام (1809) و ازدواج او با دختر امپراطور اتریش (مارس 1810) به وفاداری اتریش در مورد انگلیس خاتمه داده بود. روسیه هنوز متفق فرانسه به شمار می رفت

و، علاوه بر آن 138,000 سرباز فرانسوی در اسپانیا آمادة خدمت بودند. مارشال آندره ماسنا قصد داشت با 65,000 سرباز از اسپانیا به فتح قطعی پرتغال بپردازد. دولت بریتانیا به ولینگتن خبر داد که اگر فرانسویان دوباره به اسپانیا حمله برند، وی مجاز خواهد بود که با قوای خود به انگلیس عقبنشینی کند.
این خود لحظه ای بحرانی در خط مشی ولینگتن بود. عقبنشینی هرقدر هم مجاز بود سابقة او را خدشه دار می کرد، مگر آنکه پیروزی عمده ای در آینده، که انتظار آن نیز نمی رفت، جلوه ای به شکستهایش بدهد. از این رو تصمیم گرفت که سربازان و خط مشی و زندگی خود را بار دیگر به دست حوادث بسپارد. در این ضمن، به سربازان خود دستور داد که از رودخانة تاگوس و از طریق تورس ودراس استحکاماتی تا کنار دریا، به طول چهل کیلومتر (در شمال پایگاه او در لیسبون)، بسازند.
ماسنا نبرد را با تسخیر قلعة پرتغالی سیوداد رودریگو آغاز کرد، و سپس با 60,000 سرباز وارد پرتغال شد. ولینگتن با 52,000 سرباز متفقین (یعنی بریتانیایی، اسپانیایی، و پرتغالی) در بوساکو (شمال کویمبرا) با او مواجه شد (27 سپتامبر 1810) و در این جنگ 1,250 کشته و زخمی داد؛ تعداد تلفات ماسنا 4,600 نفر بود. با وجود این، ولینگتن، چون احساس می کرد که نمی تواند مانند ماسنا به قوای امدادی متکی باشد، به طرف استحکامات تورس ودراس عقبنشینی کرد، و دستور داد، ضمن عقبنشینی، مواد غذایی را بسوزانند، و در انتظار گرسنگی و نابودی سپاه ماسنا باقی ماند. در 5 مارس 1811، ماسنا قوای گرسنة خود را به اسپانیا باز گرداند و فرماندهی را به دست اوگوست مارمون سپرد.
ولینگتن دستور داد تا نفراتش سراسر زمستان را به استراحت و تمرین بپردازند. آنگاه، ابتکار عمل را به دست گرفت، به اسپانیا تاخت، و با 50,000 سرباز به 48,000 سرباز مارمون در حوالی سالامانکا حمله برد (22 ژوئیه 1812). در این عملیات تعداد تلفات فرانسویان 14,000 نفر، و از آن متفقین 4,700 نفر بود؛ مارمون عقبنشینی کرد. در 21 ژوئیه ژوزف پادشاه اسپانیا با 15,000 سرباز از مادرید به منظور کمک رساندن به مارمون خارج شد؛ و، ضمن راه، از شکست مارمون استحضار یافت. چون جرئت بازگشت به پایتخت را نداشت، قوای خود را به والنسیا برد تا به عمدة قوای فرانسویان، تحت رهبری مارشال سوشه، بپیوندد. درباریان و کارمندان او با 10,000 نفر «فرانسه زده» بشتاب ولی به صورتی نامنظم به دنبال او حرکت کردند. در 12 اوت ولینگتن وارد مادرید شد و مورد استقبال پرشور جمعیتی قرار گرفت که از زیبایی فرانسوی و قانون اساسی ناپلئون مصون مانده بودند. ولینگتن به دوستی چنین نوشت: «در میان مردمی هستم که از شادی دیوانه شده اند. خدا کند که بخت مساعدم ادامه داشته باشد، و من بتوانم ابزار تهیة استقلال آنها باشم.»
ولی خداوند چنین نخواست. مارمون سپاه خود را در پشت استحکامات بورگوس سر و

سامانی بخشید، و ولینگتن در آنجا به محاصرة او پرداخت، ژوزف از والنسیا با 90,000 سرباز به مقابلة متفقین شتافت، و ولینگتن به پشت سالامانکا عقبنشینی کرد، به سیوداد رودریگو رفت، و ضمن راه 6,000 نفر تلفات داد. ژوزف در برابر نارضایی مخوف عوام و شادی طبقة متوسط دوباره وارد مادرید شد. در این ضمن ناپلئون در مسکو از سرما می لرزید، و اسپانیا مانند بقیة اروپا، انتظار نتیجة قمار او را برای یک قاره می کشید.